و گریه های بر تنهایی خود...
از خون جوانان وطن لاله دمیده....
کم کم داره تموم میشه...چیزی نمونده, این نفس های آخر رو هم دووم بیار, اما...
ترجیح میدادم با او در خواب باشم تا با دیگری در رختخواب...اما حیف!
هنوزم خیلی مونده....کوتاه کردی رفت!!!!به همین سادگی؟ تازه اولشه.
خدایا...تو چقدر دشمن داری آخه.....!
ترسهایم را که میبینم بیشتر میترسم از ترس ها و از دیدنشون در برابرم!!!...
این روزها که میگذرد...فقط دوست دارم بگذرد این روزها...
خُدام همون خدایی که ....{مکثی کوتاه}.......بگذریم.
شد که شد..دیگه شده چه میشه کرد؟
من اومدم..تحویلم میگیری یا برگردم ..(خدایا)
پیش میاد خب...گاهی!
دیگران که دیگر بودند که گمان بردند این دیگری از ما نیست دگر، تو چرا؟...
آخرش از زخمم یاد نگرفتم که دردمو نخورم ...بگم آخ...
بهار انگار حواست را پرت کرده..نمیدانی زمستان سرد وتاریک است ,نمیدانی در غروب تاریک یک دریا..همه راه ها برای تو باریک است...
و باز هم با خیال تو...این لحظه های آخر.
خوش به حال همه اون هایی که همیشه نشئه اند از خیلی چیز ها...
خیلی وقته باغ وحش نرفتم..تقریبا از بچگیم.لباسمو میپوشم میرم تو خیابون...
به دنیا اومدیم که زندگی کنیم یا تحمل..؟ای بی معرفت....
پست فطرت چه کاره ای که کادوی به این مهمی میدی؟به این گرونی؟گیریم۱۴۴ هم قدت باشه...
عید پارس ها تسلیت باد...با اون دعای عربیش.... وعید اعراب....با اون معنای دعای عربیش...
"حوا شدم که مال تو باشم..ولی خدا هیچ وقت تورا برای من آدم نمیکند.."این را خواندم وسالهاست فهمیدم چرا تورا از خود قایم نمیکنم...
غمم بیش از این حرف هاست...عجله نکن. جای سکوت است اینک....
چشم به دری دوخته ام که هیچ گاه باز نخواهد شد واین چشم انتظاری مرا به جایم دوخته است,به زمین. راستی چقدر از خیاطی بدم میآمد...
خوبیهایم را بالا می آورم شاید مرا ببینی خدای من....